نوج

ساخت وبلاگ
کدری ِ دریا آن چنان که شایسته است ، نمی‌نماید قطره‌های خون ِ تنی را که به دریا سپرده بودم تا گواه ِ شهادت‌ام رنگ ِ دریا را بپذیرد، چرا که من هم یکی از همین موج‌های پس‌انداخته‌ی توام آب ، که در حافظه‌ی شن ، نام ِ خودم را نوشتم و با تن ِ دیگرم / مرگ / بوسه یا خاب ، از یادش برده‌ام . برای همین به خاطر نمی‌آورم اسم‌ام چیست . اسم‌ام یحیی نیست ، ابراهیم نیست ، رمضان نیست ، من نمی‌دانم که اسم‌ام چیست و برای همین روی پلاک‌ام ننوشته‌ام که اسم‌ام چیست ، چرا که در یکی از خاب‌هام ، تو ، مرا به نام ِ کوچک‌ام هجا کردی و حالا تن‌های مثله‌ام ، در هر شکل حضوری از مرگ دارند و آن ها را هجی می کنند. تعداد دیوانگان را ، تعداد دانه‌های عدس ِ عدس‌پلو را و تعداد کشته‌شدگان را ‌. من تمام آن ها را می شمارم ، می دانم که در اینجا شصت و چهار دیوانه‌ی احتمالی وجود دارد ، در یک بشقاب عدس پلو ، اگر آشپز بداند که برای من می کشد ، بالغ بر صد و هفده عدس وجود دارد ، اما تعداد کشته‌شدگان را نمی دانم ‌. همان‌طور که نمی‌دانم چند کاشی در مستراح اینجا وجود دارد ، چون تا هروقت که می‌آیم تا شمردن‌ام را کامل کنم ، ریدن‌ام تمام می شود و عدس‌هایی که هضم نشده اند از مقعد‌ام بیرون می‌ریزند و من آن ها می شمارم که تعدادشان می شود ، چهل و سه تا ‌، اما هنوز نمی دانم چند نفرکشته شده‌اند‌،چرا که نمی دانم چند نفر به دنیا آمده‌اند و آیا کشته شدن یعنی از دنیا رفتن ؟ من می‌توانم دیوانگی‌ام را با منطق توضیح بدهم ، می‌توانم قانع‌تان کنم که دیوانه ام ، چون که زوایای چهارچوب اتاق از چشم‌ام دور می شوند ، یا من از آن ها و این قطعی نیست ، اما رنگ سبزی که در بالای اتاق می‌بینم، می‌تواند شفق قطبی باشد ، اما شفق قطبی نیست ‌. اینجا میانه‌ی دری نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 23 بهمن 1401 ساعت: 19:40

پرنده می رود سپید ، افتاده تر از سایه‌ش می رود به سوی فضایی ناهمگن از نور و غبارپرنده می پرد بی شکل ، بی که بال داشته باشد حتا ، شکل ِ باد هم نه ، می پرد که پریده‌است پرندهو پرنده،پریده،رونده،می شکافد حجم ِ نمور ِ اتاق را و مخیله‌ام،می داند در این تاریکی ، رفتار پرنده‌یی که می شکافد را -دست‌ام،اعصاب ِ تحت ِ فرمان ِ منسجم‌ام،لَخت می‌برند و می‌آرند،نوری کدر را به لب‌هام و می‌پرد پلک بسته‌ام تا بشکافد مخیله‌ام را تصویر ِ پرنده‌ایی که می‌خاهم بدانم و می گویم سپید ، می خاهم تا بدانی که وقتی می‌گویم پرنده‌ی سفید،سفیدی‌ش کدر است،مثل سایه‌ش که تیرگی‌یی کدر دارد و می خورد پوست ِ پرنده به آب می‌آرند اعصاب منسجم‌ام،پوستِ خشک‌شده‌ی فصلی را که می‌دانم دروغ است و می خورد به لب‌ام وُ می شکافد تیرگی‌یی که نمی‌دانی در وقت ِ بوسیدن ِ تو،وقت گفتن ِ از سپید به تو و َ وقت ِ پریدن ِ پلک‌ام در دریای فراموشی خاب‌ها،چه رفتاری از ارتجاع دارد،این عصب ِ نافرمان-چشم که می گذارم تا ببینم،تا ببندم که ببینم معصومیت ِ سفید ِ سفید را،دور از حافظه‌ام در پس ِ دریا ، که خیس نباشم ، مذاب‌ام،تصعید هوای توام،روی پنجره که می نگری به پرنده‌ی برفی در زیر برف ِ کدر تا بپرد و خیره می شوم و خیره می شوم و خیره کم می شود از حجم ِ من که ادامه‌ام را در تن جا گذاشته‌ام وُ می روم در رقصی از اعصاب ِ نافرمان که یک جسم در زمین و تن ِ آسمانی‌ام کم می شود از خودش ، در برف و پرنده می پرد که فضا را همگن کند .که تن ِ برفی‌ام که تصعید می شود در اتاق ، روی پنجره ، که کام که می گیری که می ماسم و ُ روی تن‌ام انگشت که می گذاری تا بنویسی ، که لب نزدیک‌ام می کنی که ببوسی‌ام و نمی‌بوسی‌ام و می‌دمی و می پردَم .- من ترا از بازوی ظلمت می شناسم . نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:17

رسوب ِ نمک در عمق ِ زخم ِ هوا که به درون ِ ریه‌ی هیچ می‌ماسد ، تَن‌دار کرده بی تن را ابعاد ِ بی شکل ِ زخم ِ هر جا ، هویت‌ش را تازه نگاه داشته ، از موج ِ در موج ِ در موج که تن داده‌است به او ، پس از یک قطره که افتاده در آب از صورتی که تمیز نمی‌داد اجزاش را بس که گریسته/کاسته بود از صورتش اجزا را / حافظه‌ی تمام ِ کلماتی بود که روی صورتش مذاب شده و ُ تنها یک قطره به او تنی داده از آب . یک قطره که رسوب ِ نمک پذیرفته در حافظه‌ی تمام ِ عشق ِ تاریخ / زخم ِ مشترک ِ باز که از هواها گذر داشت ، تن ِ معدنی ِ بی‌شکل‌ش را می پذیرفت از رفتار ِ رویای موج‌ها در خاب ِ زیر دریا و تنی پس خورده در بیداری ، در ساحل که موج آورده بودش . باد کرده ، با چند میلیارد تک‌سلولی و کلمه که مرده بودند همیشه ، تَن ِ او زیر آب ، آب بود ، شفاف ، که نور عبور نمی کردش تا آبی‌ش کند ، سیال ِ خونی ، می‌تاخت به دل ِ خاطره‌یی مغروق ، بی که رنگ ، حجم ، صدا و کلمه‌ایی حتا ، او بود و هیچ ، میانه‌ی دریا . تصعید ِ الکل در معده‌ی شکافته‌ی زیر خورشید ، مست‌تنی‌تنها از خودش می چکید در هوا / با دلی پرتابی به که می‌ماسید به سلول ِ تک سلولی‌ها و ُ تن می یافت / مست‌زخمی بی‌شکل / بُرَّنده می‌شکافت عمق ِ آب / پیشانی تصویر / ماهیچه‌ی موج و ُ فلس ِ آیینگی‌اش ، صورت‌اش می‌داد / آبی آبی‌تر هَم . دریاتن شد / هر قطره هویت‌اش در شکلی از آینه وقتی که بغض‌اش ترکید ، وقت ِ اصابت ِ مرمی به شقیقه ، وقت ِ پاشیدن ِ خون به آب ، وقت ِ تصعید اجزای الکل ، وقت ِ نمک و ُ زخم و ُ سلول ، بی‌موج بود از تلاطم کلمات ِ الفبا ، بی تقطیع ْ صدا بود ، مویه‌ی دریا که موج بخش‌اش نمی‌کرد ، تن ِ شعری کامل ، مست که تصعید می‌شد زیر پوست ِ نور ، تا کف ِ فلس‌اش،حافظه‌ای نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:17

بایر، بس‌که نمک باریده از ابر ِ حضور ِ چیز‌ها روی دریای سکوت که بغضی نوج نمی‌زندم . دلی دارم سخت‌تر از آب و ُ روان ِ اشک ، حلق‌ام گرفته که سکوت باشم ، خلاص ، در مختصر ِ باران ِ بلوغ ِ ابری نو ، که داشت رویای جنگل ِ شعر . حالا ، زیر سنگ ِ قبر ، تنی افتاده ، سفت‌تر از اشک ، که پرتاب می‌شود به جای‌خالی‌ش ، به حسرت‌اش در دریا ، اما سکوت نمی‌شکند ، و َ تصویر بکر می‌ماند. /تاول ِ نوک ِ انگشت ِ پای نطفه‌ایی از زهدان ِ عقیم ِ محیط که می‌دود در ایچ ِ ایچ ِ فضا ، می‌ترکد و ُ نَم ِ مرطوب ِ محیط می‌شکافانَد پوست را به رفتار ِ بوسه و ُ صاحب زهدان ، میلاد می‌گیرد جشن ِ اولین تنانگی‌ش را در خاب . / تا حد ِ فاصل ِ یک تن ، با تصویر ِ آینه‌اش ، یک صدا ام ، که نمی‌شنود تصویر آینه و سکوت‌اش که می‌شکند از صدایی که می‌گوید بشکن ، وقتی قلب‌اش را جلوی چشم‌اش گرفته در دست ، و می خاهد تا بشکند ، که بگرید ، که صورت‌ها باشند ، که تنها نباشد با ‌تن‌ها . و َمی‌گرید تا حد فاصل ِ تن و ُ دستی که دست می برد به تنه‌اش تا در آغوش بگیرد فصل را ، غرق ٍ دریایی شده از نمک ، که زمین بایر دارد در زیر و ُ خاب ِ رنگ می بیند ، پشت ِ خاکِ سیاه ِ نوج ِ سنگ‌ها ./که حالا روایت ِ تن‌های بی‌ریشه‌ی در دست ِ باد ِ هیچ، نگاه می‌بردَم به فروافتادن/برخاستن‌شان از و در حافظه‌/ که حافظه‌ی هیچی‌ موازات ِ مرگ‌ دشت ِ مشکی شده‌ی محیط از تو می شکافَدَم قتل ِ آب‌ها و ُ خون ِ روی تن‌ام که بگوید ، ریشه‌ی تن‌های در دست ِ باد ، به چیزی اصابت کرده‌اند که از یاد برده‌ام . مثل تصویر ِ صورت‌های مقتول‌ام در آب‌ها و خون. /.-ناتمام . نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 85 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 2:17